نازنین زهرانازنین زهرا، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه سن داره
ازدواج من و باباازدواج من و بابا، تا این لحظه: 16 سال و 12 روز سن داره

روزنه های امید

اولین هدیه های نازنین زهرا

دختر گلم تو این پست برای ثبت یادگاری می خوام اولین هدیه هایی که وقتی متوجه شدیم دختری عمه فهیمه جون برای شما خریده رو بذارم ...قبلش باید از عمه فهیمه عزیز تشکر کنیم چون تو این مدت ( البته قبل عروسیش الان دیگه سید اومده مارو محل نمیذاره )‌ خیلی زحمت من و شمارو کشیده ... تازه کلی هم برات هدیه می خرید ... البته می خرید الان دیگه شوهر کرده خسیس شده هیچی برات نمیخره ... میدونم این پست و میخونه خواستم اذیتش کنم ... شوخی کردیم عمه جون جدی نگیر... به هر حال خواستم امروز عکس هدیه های عمه فهیمه رو برات بذارم تا هم یادگاری بمونه هم یادت بمونه چه عمه مهربونی داری ... این اولین هدیه بود ... کلی هم ذوق میکرد و نازت میداد ... ماشالله خوش...
21 مهر 1392

برای تنها دخترم نازنین زهرا...

سلام دختر گلم ... انشالله که جات خوبه ... از امشب وارد هفته 27 شدی ایعنی 26 هفته تمام  ... ماشالله برای خودت خانومی شدی دختر گلم ... امروز وارمر پایی که 2 روز بود شروع کرده بودم به بافتش خدارو شکر تموم شد ... البته اگه می نشستم یک ضرب یه روزه تموم می شد ... دختر گلم با اینکه از بافتنی خوشم نمیاد ولی با عشق برات میبافم و تصورت میکنم ... خیلی خوشحالم که خدا دختر گلی مثل شمارو به من و بابایی داده ... دلم می خواد این چند ماه باقی مانده زود بگذرن و برسن به اواسط دی ماه تا شما سالم بیای تو بغلمون انشااااالله ... نازنین زهرای گلم ... خیلی دوست دارم ... خیلی دلواپسم ... البته دخملی هر وقت دلواپست می...
21 مهر 1392

باز باران با ترانه

باز باران با ترانه ... می خورد بر بام خانه ... سلام دختر گلم... سلام نازدانه ی من ، دردانه ی تنهایی های من ... الان که دارم برات مینویسم ساعت 44 دقیقه بامداد روز چهارشنبه 17 مهر 1392 بابایی بیرونه ... من و شما هم تنهایی خونه هستیم ... تو کوچه هم بارون میاد ... مامانی عاشق بارونه ، شما که هستی بارونم که میباره نمیدونی چه کیفی میده ... صبح با صدای بارون از خواب پا میشم شبم با چیک چیک ناودون خوابم میبره ... راستی نازنین زهرای نازم ژاکت قرمزه هم با سارافون زیرش تموم شد ... خیلی ناز شدن ... انشالله دی ماه که به دنیا اومدی میپوشونمت با هم میریم بیرون ... شبها وقت خواب همه ی لحظه های با تو بودن و تصور میکنم و تو رویاهام باهات بازی میکن...
17 مهر 1392

نازنین زهرا

سلام دختر گلم ... امروز می خوام  دومین عکس من و شما و بابایی و بذارم ... اولین عکس سه نفره ما زمانی بود که شما  یک ماه تو دل مامانی خونه کرده بودی و ما نمیدونستیم رفته بودیم کیش ... همونجا هم کلی عکس 3 نفره انداختیم ... دومین عکس سه نفره ی ما هم 29 شهریور قبل رفتن به تالار برای عقد عمه فهیمه جون بود ... شما تو این عکس 22 هفته هستی دختر گلم ... انشالله از آخرای دی دیگه عکس های خودت و میذارم ... انشالله سالم و صالح به دنیا میای... دوست داریم دختر گلم ... هر روز ثانیه هارو کنار میذاریم تا روزی که چشمهای نازت و به روی دنیای ما باز کنی ... تو بعد خدا همه ی داشته های زندگی من و بابایی هستی ... من و ب...
11 مهر 1392

من همه ی نیازم نگاه توست ...

نه من آنم که زفیض نگهت چشم بپوشم ... نه تو آنی که گدارا ننوازی به نگاهی ... در اگر باز نگردد نروم باز به جایی ... پشت دیوار نشینم چو گدا بر سر راهی ... کس به غیر از تو نخواهم چه بخواهی چه نخواهی ... باز کن درکه جز این خانه مرا نیست پناهی ... .... به قول شاعر ، چه بخوای چه نخوای من بندتم ... چه بخوای ، چه نخوای دوست دارم ... همیشه همیشه ها دستم به سمتت بلنده ... به غیر در خونه ی تو کجا برم ... اصلا کجا دارم برم ... کجا بهتر از پیش تو ... تویی که هیچ گدایی و دست خالی رد نمیکنی ... مهربونم منم گدای نگاهتم ... خدای خوبم اگه همه ی عالم بگن نمیشه من ایمان دارم تو بخوای میشی ... این روزها در...
10 مهر 1392

یعنی میشه منم دوباره مادر بشم ... اما یه مادر واقعی؟؟؟

عاقبت در یک شب از شب های دور/کودک من پا به دنیا می نهد/آن زمان بر من خدای مهربان/نام شور انگیز مادر می نهد/بینمش روزی که طفلم همچو گل/در میان بسترش خوابیده است/بوی او چون عطر پیک یاس ها/در مشام جان من پیچیده است/پیکرش را می فشارم در برم/گویمش چشمان خود را باز کن/همچو عشق پاک من جاوید باش/ در کنارم زندگی آغاز کن... ...
7 مهر 1392

خدایا

خدا ........................... چقدر زیباست این واژه ..... خدایا.............. حرف حرف خداییت را دوست دارم. کجای این برهوت دنیا گمت کردم؟ که این چنین در میان جمله ها ،واژه واژه می جویمت؟ تو نیز مرا گم کرده ای ؟ نه مگر میشود !؟ تو هر روز صبح و شام ، در تاریکی و روشنایی ، همه جا و هر لحظه مرامی خوانی ... اما من ....اما من بی آنکه توجه ای کنم بی آنکه بشنوم ....نه نه دروغ است میشنوم و نشنیده میگیرم از کنار آوای صدایت میگذرم... بی درنگ....................................... چقدر غریبی............ چقدر دوستم داری و من چه نا...
7 مهر 1392

فرشته نازم

فرشته نازو کوچولوی من , بی صبرانه منتظر اومدنت هستیم ... عزیز دلم ... مامان دلش خیلی کوچیک شده , مخصوصا بعد فرشته شدنه داداشت تحملم کم شده , مامانی از خدای مهربونیها بخواه هر چه زودتر شمارو تو دلم و بعد تو بغلم بذاره ... خیلی دوست دارم ...
7 مهر 1392